جدول جو
جدول جو

معنی ام قوس - جستجوی لغت در جدول جو

ام قوس
(اُمْ مِ قَ)
رخمه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ مِ قَ)
باد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده. (ناظم الاطباء) ، کماندار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مرد با کمان. (منتهی الارب). با کمان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ابروی شبیه به کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ فَ)
مرغ که با مرغ دیگر در یک قفس باشد:
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی، غراب هم قفسش.
سعدی.
سعدی نفس شمردن دانا به وقت نزع
خوشتر ز زندگانی با غیر هم قفس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََقَ / قُو)
هم مذهب و هم مشرب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ قُوْ وَ / وِ)
هم زور. برابر در نیرو، برابر در استعداد و یادگیری: شاگردان کلاس، هم قوه نیستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
این صورت در المرصع ابن الأثیر نسخۀ منحصر ما آمده است و مینویسد بیابانی است. والله اعلم
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ)
کفتار. (المرصع) ، کرکس. (از اقرب الموارد) ، بط. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
ماده خر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المرصع). خر. (مهذب الاسماء). کنیۀ اتان. (ماده خر) است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ناحیه ایست در قستل جدید نزدیک فلاتراوه از اندلس. فرانسویان و اسپانیاییان آن را آلارغوس یا اراکه نامیده اند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 242). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کرش (شکنبۀ ستور نشخوارزننده). (المرصع) هزارلا. هزارخانه. (در شکنبۀ گوسفند). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
ملخ. (از المرصع) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). ملخ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملخ نر را نیز ابوعوف خوانند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ)
اصطلاح علم هندسه. بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه که قوس را از نود بیفکنی تمام او بماند. (التفهیم، چ همایی ص 9). رجوع به تمام جیب و تمام و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
غیشه (نوعی گیاه).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لَ)
عقاب. (از المرصع) ، مشهورترین شهر هر مملکت و هر اقلیم. (از المرصع). کرسی نشین. پایتخت
لغت نامه دهخدا
(اُمْمِ مَ سِ)
نام پشته ایست. (از منتهی الارب) ، حیات، هر پیه پارۀ دراز. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، سرین قچقار چون کلان گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
مرغ خانگی. (از المرصع) ، ضربی که بپشت پای بر سرین مردم زنند. (منتهی الارب) (از المرصع) (از اقرب الموارد). اردنگ، قدر و اندازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر گرگین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ)
مکه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مو سا)
لخمیه. زن نصیر لخمی و مادر موسی بن نصیر بود، و موسی بن نصیر کسی است که اندلس را فتح کرد. و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 285 شود
دختر منصور بن عبدالله حمیری، مادر مهدی خلیفۀ عباسی بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 337) (از تاریخ الخلفا ص 180)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم قوم
تصویر هم قوم
خویشاوند، همتیره دو یا چندکس که ازیک قوم هستند هم قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوه
تصویر هم قوه
هاوند نیرو همنیرو همروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما قوت
تصویر ما قوت
پارسی است ماغوت گونه ای آردینه از نشاسته و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام حلس
تصویر ام حلس
ماچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام عوف
تصویر ام عوف
ماده ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوس
تصویر متقوس
کمانی کمانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقوس
تصویر موقوس
شتر گرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو قوس
تصویر دو قوس
زردک صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
متفق الرأی، متفق القول، هم پیمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امروز صبح
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال مزاحم
فرهنگ گویش مازندرانی